گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

سیستان و بلوچستان به منزله تنگه احد است
و ما پیمان داریم که بمانیم...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
عمارنامه
اوقات شرعی
خبرنامه جهادی

خاطرات جهادی محسن کارکن

سلام

هر سالاری که خاطره بفرسته به نام خودش داخل سایت قرار میگیره

پس ما منتظر خاطرات شیرینتان هستیم

ایمیل:Sbjahadi@chmail.ir

.

.

اولین مطلب ارسالی از برادر محسن کارکن هست که آماده دریافت هست

دانلود
حجم: 317 کیلوبایت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۴:۱۸
عمار

بدون شرح...



دانلود کلیپ
مدت زمان: 3 دقیقه 26 ثانیه

نظردادن که آزاد هست ، ما منتظریم

یا زهرا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۳:۳۳
عمار

سال تحویل نوروز 92

دانلود نکنی از دستت رفته ها ...



دانلود کلیپ
مدت زمان: 5 دقیقه 35 ثانیه

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۹
عمار

وقتی فرمانده از فرمانده تعریف می کند

گفت:«ببین فلانی،من هم توی انگلیس دوره دیده ام،هم توی آمریکا،هم توی اسرائیل.

خیلی جنگیده ام،فرمانده هم زیاد دیده ام.

دکتر چمران اولین فرماندهیه که موقع جنگیدن جلوی نیروهاست و موقع غذا خوردن عقب صف.»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۳:۱۷
عمار

نصیحت مادر

مادرش به مصطفی گفته بود:

«من از تو هیچ انتظاری ندارم ، الا این که خدا را فراموش نکنی»

بیست و دو سال پیش گفته بود،همان وقت که چمران از ایران به آمریکا رفته بود.

خودش میگفت: چقدر دلم میخواست که می توانستم به او بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۸
عمار

سلام رفقا

یک پیشنهاد ویژه

لینک زیر را کلیک کنید

.

.

.

یک دنیا خاطره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۰:۲۷
عمار

داستان از آنجا شروع شد که برای شناسایی اردوی بهار 90 راهی منطقه شدیم و این بار برای اولین بار راهی شهرستان هیر مند شدیم وشناختی به آن صورت از آنجا نداشتیم به خاطر همین با رابطمون داخل هیرمند هماهنگ شدیم و اون هم برادرش را با ما همراه کرد.

راهنما مارا به منطقه قرقری که منطقه شمال هیرمند بود  برد. یک پیکاپ سفید بود که ما عقب نشسته بودیم(راهنما،خودم،میثم) و جلو هم آقای محمدی راننده و سلمان بودند.

بچه های جهادی می دونند با پیکاپ مسافرت رفتن یعنی چی آسفالت شدیم.

خلاصه از چندتا روستا گذشتیم تا به ملا علی رسیدیم ساعت 7 عصر شد و چون بعد ظهر شروع کرده بودیم به تاریکی خوردیم به خاطر همین برای نماز توی روستا ماندیم.

جمعیت روستا با دیدن کت و شلوار راننده فکر کردند احتمالا افراد مهمی وارد روستا شده اند به خاطر همین دور ما جمع شدند.پیرمرد روستا یک اذان مشتی گفت و سلمان هم به عنوان امام جماعت ایستاد البته ما بیشتر حال کردیم چون نمازمون شکسته بود.

زمانی که می خواستیم بریم همون موقع خداحافظی گفت اگه بعد از این دفعه هم روستای ما نیامدید ولی همین که  حال و احوالی از ما پرسیدید برای ما کافیه.

خداییش آخر جمله بود یعنی تمام زلالی و پاکی یه مرد با صفای روستایی که خدا تو دلشون نفوذ دارد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۹
عمار

اصطلاحات و تعبیرات جبهه(قسمت اول)

راویان بسیاری از این اصطلاحات در بیش از یک گردان و یگان حضور داشته و رسته ها و مسئولیت های مختلف داشته اند که به صورت چند مطلب جداگانه برای شما آماده شده است.

(برگرفته شده از مجموعه کتاب های فرهنگ جبهه-اصطلاحات و تعبیرات)

با آفتابه چای شیرین خوردن:موفق نشدن در گرفتن مرخصی از فرمانده و برگشتن به چادر رفقا

بپور(لهجه زابلی):فرمانده گردان

قوم بنی هندل:راننده های ماشین سنگین و لودر و...

بزکوهی:تویوتا وانت

پارتی کلفت:دوست شهید داشتن

پاسپورت:تصویر امام که به صورت مدال به سینه نصب می کردند.

پتک(لهجه زابلی):غواص

تخته پاک کن:کوکوی سیب زمینی

جهاد خود کفایی:استفاده از جا نارنجکی به جای لیوان آب

حاج آسفالت:کسی که می نشست تا دیگران برای همکاری بروند سراغش

خروس لشکر:واحد تبلیغات

دبیر عشق:معلم رزمنده و بسیجی

ذوب آهن:معده مرد جنگی

روغن ترمز بسیجی:چای قند پهلو

زورو:نیروی اطلاعات عملیات

سفره هفت سین:میدان مین

سگ همسایه:آتش بار دشمن بعثی

عضو رسمی جبهه:پنیر

فانوس سنگر:نماز شب خوان

خوب فعلا کفایت میکنه...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۵۰
عمار

جلسه

داخل که شدیم،دیدیم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته.

.

.

گفتم«بچه بلند شو برو بیرون،الان اینجا جلسه اس»

.

.

یکی از رفقا سرش را به گوشم نزدیک کرد 

.

.

 بهم گفت:«این بچه،فرمانده گردان تخریبه»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۴:۰۷
عمار

خاطره جنوب لبنان

دکتر چمران هر یک ماه بچه های مدرسه اش را دور هم جمع می کرد

و

می رفتند زباله های شهررا جمع می کردند.

.

.

.

دکتر می گفت: «هم آشغال های شهر جمع می شود هم غرور بچه ها می ریزد»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۳:۵۶
عمار