گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

سیستان و بلوچستان به منزله تنگه احد است
و ما پیمان داریم که بمانیم...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
عمارنامه
اوقات شرعی
خبرنامه جهادی

اولین جهادی

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۴۵ ب.ظ

رمضان 88-قسمت دوم

قسمت دوم از خاطرات روستای جنگیخون در ادامه مطلب...

این تصویر هم مربوط به مرکز بهداشت روستا هست که مردم برای ویزیت رایگان منتظر نوبت هستند.این طرح با مشارکت عزیزان بسیج جامعه پزشکی در سه حوزه درمان،پیشگیری و آموش اجراشد.

دکتر عبادی یکی از اعضای جوان این تیم پزشکی بود که در سال  بعد هم در کنار اعضای جهادی حضوری فعال در عرصه درمان داشت.

البته آن زمان رابطه بسیج جامعه پزشکی کمی بهتر از الان بود!!!

شاید کاشت نهال ماندگارترین فعالیت جهادگران در روستای جنگیخون بود.

114 نهال با هماهنگی اداره کل منابع طبیعی استان هماهنگ شده بود و مهندس منابع طبیعی هم با آن خنده های شیرینش برای توجیه کاشت نهال به همراه آنها به روستا آمده بود.داخل مسجد قسمت بالای روستا مهندس شروع به توضیح دادن کرد اما بنده خدا انگار حواسش نبود که هیچ یکی از اهالی گوش نمی دهد و زیر لب یکی از بچه های روستا می گفت:

«خودمان بلدیم!خودمان بهتر بلدیم!!میخای من بیام توضیح بدم!!!»

سرانجام داخل مسجد در حال تعمیر و مهندس یک نهال به یادگار در مسجد کاشت و بقیه نهال ها را به اعضای گروه سپرد و رفت.سعی بر این بود که  به هر خانه یک نهال برسد.

چند نهال هم رفقای جهادی جدا کردند البته نه برای زاهدان!

چند نهالی باقی مانده را سر صبح بعد از سحر و مقداری که هوا روشن شد در حیات مسجد در حال تعمیر قبل از کار عمرانی غرس کردند و تا روز آخر به بچه های روستا جهت نگهداری نهال ها سفارش می شد.

محل اسکان هم یک جایگاه ویژه تمام عیار بود از آنجا که هر روز ما میزبان زنبور گاوی ها بودیم ،البته این زنبور ها آنقدر بزرگ بودند که رفقا فقط متوجه قسمت گاوش بودند تا آنجا که میدان های گاوبازی اسپانیا را در محل اسکان شبیه سازی کرده بودند با این تفاوت که به جای پارچه قرمز دمپایی قرمز بدست داشتند...

کلا در این سفر ما دو وانت داشتیم یک وانت که همین وانت در تصویر است و وانت دیگر هم وانت تویوتا دوکابینی بود یکی از ادارات در اختیار گروه قرار داده بود.وانت پیکان ما کلا عجوبه ای بود برای خود البته نه در حد نفربر چابهار...

وانت پیکان در دو روز آخر توسط یک خیر به گروه تحویل داده شد و فقط یک مشکل کوچک داشت آن هم اینکه اصلا با قطعه ای با نام باتری بیگانه بود،بالاخره با پیدا کردن باتری شروع به حرکت کرد.

این هم یه عکس یادگاری که بعضی ها خودشون ندارن و هم خبر ندارن!!!

این عکس در اختتامیه کار در مسجد حضرت ابولفضل که در پایان کار بازسازی شده بود گرفته شد که بعضی از اهالی روستا هم حضور دارند.

شاید نام صابر آشنا ترین نام از میان بچه های روستا برای اعضای گروه باشد و از بین جوانان هم حسن برق کار و حجت که رئیس شورای ده بود و بحق که پسر فوق العاده ای بود و با تشکر ویژه از آقای سارانی که مغازه اش شده بود وارد کننده ماده ممنوعه نوشابه به محل اسکان.

پسران آقای جهانتیغ،وحید و سعید هم یاوران اصلی اعضای گروه در بازسازی روستا بودند...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">