گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

سیستان و بلوچستان به منزله تنگه احد است
و ما پیمان داریم که بمانیم...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
عمارنامه
اوقات شرعی
خبرنامه جهادی

فاطمیون

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۰۶ ق.ظ

کانال کمیل و حنظله/2

دومین قسمت از روایت شهدای فکه را در ادامه مطلب مطالعه فرمائید...

دو روز بعد اینکه گردان های خط شکن وارد عملیات شدند گردان حنظله در 61/11/19 از چند کیلومتر بالاتر به فرماندهی شهید حسین علی یاری نصب وارد عمل میشن که مأموریت این گردان تأمین روی جاده بود!
یکی از بازمونده هاش که کمک تخریپچی بود تعریف میکرد: ما معبر میزدیم تا گردان زمین گیر نشه!
(معبر میزدن وسط میادین مینی که انواع سیم خاردارها(فرشی، حلقوی، ستاره ای، دیواره)،انواع مین های ضد نفر، ضد خودرو ،ضد تانک و بشکه های فوگازی که اگه منفجر میشد و مایه فوگاز رو بدن کسی میریخت باید صبر میکردی و سوختنش رو می دیدی چون با هیچ مایه ای خاموش نمیشد !!)
چند کانال موانع رو رد کردیم کانال هایی که داخلش قیر و سیم خاردار و انواع مین های ضد نفر کارشده بود آخرمیدون مین رسیدیم به سیم خاردار حلقوی سه چهار لا که روی هم ریخته بودند سنگر کمین دشمن روی ما مسلط بود و اگه دوشکاچی متوجه ما میشد بچه هارو قتله عام میکرد !


ما برای پیشروی سریع معبر سیم خاردار ها رو با اژدر بنگال نابود میکردیم آخرین اژدر رو هر کاری کردیم عمل نکرد کار داشت گره میخورد که بچه بسیجی از جا بلند شد و خودش رو انداخت روی سیم خاردار ولی مین منوری داخل سیم خاردار بود وعمل کرد این جوون تا مین رو دید قبل اینکه دوشکاچی ببینه مین رو برداشت و خودش رو جمع کرد و مین رو داخل شکمش نگه داشت و مثل شمع جلوی چشم پچه ها آب شد و بوی گوشت سوخته تمام فضا رو گرفت!
کار کم کم داشت گره میخورد جوونی از لای بچه ها خودش رو با صورت روی سیم خاردار انداخت و التماس میکرد تو رو بخدا قسمتون میدم از روی من رد بشید من با صورت اومدم که از روی من شرمنده نباشید!!
ما با دیدن این صحنه سریع رفتیم وسیله ای پیدا کردیم وقتی رسیدیم کار از کار گذشته بود گردان به خط زده بود ما فقط تونستیم این بسیجی رو از سیم خاردار آزاد کنیم آهای مردم جلوی خودم این بازمونده گریه میکرد و میگفت بلا تشبیه مثل اون لحظه ای که ارباب داخل مقتل افتاده هرکی میرسه نیزه ای به آقا میزنه این بسیجی نفس که میکشید قلوب قلوب خون ازتمام بدنش میزد بیرون تا شهید شد!!

ای وای غریب ارباب حسین

حاج نادر ادیبی یکی دیگه از بازمونده گردان حنظله تعریف میکرد: ما رفتیم به جاده هم رسیدیم روی جاده مقاومت میکردیم که با پاتک سنگین عراقی ها ما رو پس زدن ریختن داخل کانال های نفر رو عرض1 متر و عمق 1.5 متر که تی شکل بود و دارای فرعی های زیادی بود!
وارد که شدیم ما رو سمت یکی از فرعی ها هدایت کردن که وسط میدون مین قرار گرفتیم دشمن ما رو محاصره کرده بود! دستور عقب نشینی ازطرف شهید مهدی شرع پسند صادر شده بود، برای حسین علی یاری نصب خیلی سخت بود که نیروهاش روی دستش پرپر بشن و کاری ازش برنیاد حسین علی کانال رو بالا پایین میکرد تا راه فراری پیدا کنه ولی به دلیل میدون مینی که بیرون کانال بود و تاکتیک تیر تراش که عراق استفاده میکرد (زمین رو حفر کرده بودن تیربار رو داخل زمین کار گذاشته بودن بطوری که لوله سلاح فقط بیرون بود و روی زمین تیرندازی میکردند) طوری بود که اگه سرت رو از کانال می آوردی بیرون تیر به سرت میخورد و اگه فرار میخواستی بکنی تیر به پاهات اصابت میکرد و میخوردی زمین و تیر کل بدنت رو میگرفت!
داخل کانال هم که نمیشد بمونیم چون زیر آتیش سنگین توپخانه عراق بود (بگفته یکی از فرماندهان وقتی با دوربین کانال ها رو رصد میکردیم فقط گرد خاک و دود میدیدیم) من پشت حسین علی به همراه بسیم چی می دویدیم که لحظه ای حسین علی سرش رو برد بالای کانال تا آرایش دشمن رو نگاه کنه تیری به سرش اصابت کرد و روی زمین افتاد وقتی رسیدم بالای سرش خون از دماغش می اومد و جونی در بدن داشت (میگن حسین علی با قرآن خیلی محنوس بوده) قرآن داخل جیبش رو در اورد و بوسید رو چشمش گذاشت و شهید شد! (الان کیا انقدر با قرآن محنوس هستند که مطمئن هستن که لحظه آخر جون داد نشون قرآن روی صورت میذارن?)
بعد شهادت حسین علی شیرازه گردان حنظله از هم پاچید و نیروها نا امید شدند یسری از بچه ها اومدن سراغ شهید سید محمد اینانلو فرمانده یکی از گروهان های گردان حنظله و بهش گفتن آقا سید بعد حسین علی شما فرماندهی بگو ما چیکار کنیم سیدمحمد به نیروها میگه من چیکارم خود صاحب الزمان فرمانده ماست برید از خودش کمک بخوایید!
بچه ها باشنیدن این حرف از سید محمد روحیه خودشون رو از دست میدن و بکل ناامید میشن !


سعید کربلایی نامی که 17سال سن داره داخل گردان حنظله بود آهای جوونا سعید کربلایی کی بود!؟ (سعید کربلایی تک فرزند خانواده بود مادر سعید تعریف میکرد:سعید من وقتی میخواست بره جبهه کل فامیل جمع شدن جلوی سعید رو بگیرن و سعید رو راضی کنن که نره جبهه ! میگفتند سعید تو تک فرزندی جبهه ها جنگ که نیازی به تو ندارن تو نرو بمون به پدر و مادرت کمک کن!
آهای رفیقا سعید یحرفی به مادرش میزنه ببین ایمان این جوون رو میگه مادر من نمیتونم بمونم چون حکم ،حکم امام هستش امام گفته جبهه ها نیاز به نیروی جوان داره ! چیکار کرد امام با شماها که اینطوری بصیرتی پیدا کردید و پای حکم امام ایستادگی میکردید ولی الان کیا میتونند بگن من بابصیرت هستم یا دنبال بصیرت میگردم یا پای حکم امام ایستادم)
باشنیدن این حرف از سید محمد سعید از جاش بلند شد ، خطاب به نیروها گفت چتونه شما مگه ما بی صاحبیم !مگه ما صاحب نداریم! خود آقا کمکمون میکنه!
سعید شروع کرد چند خطی از اقا خوندن و دست توسل زدن ، بچه ها جون گرفتن و توانشون رو جمع کردن وشروع کردن با دست بسینه زدن !
بعد چند لحظه ای دیدیم یکی داد میزد بیاد معبر از این طرفه (بازمونده ها از معبری که توسط عراقی ها باز شده بود برگشتن عقب بعد عملیات وقتی خدمت امام شرح واقعه کردند امام فرمودند شک نکنید که خود شخص حضرت حجةابن الحسن (عج) راه رو به اونها نشون داده است) سریع وارد معبر شدیم من جلو می دویدم و سعید کربلایی و چند نفر دیگه از بچه ها پشت سرم یک دفعه صدای سوت خمپاره ای اومد و من خیز برداشتیم بعد چند ثانیه شنیدام که یکی داره فریاد میزنه سعید بشین ،سعید برگرد،سعید نرو، سعید اونطرف عراقیا هستن بلند شدم نگاه کردم دیدم سعید کربلایی رو موج انفجار گرفته ترکشی بسرش اصابت کرده اشتباه داره میره سمت دشمن !!!
سعید هم مثل مولاش علی اکبر مثل اون لحظه ای که خون پیشانی مبارک حضرت به چشم های اسب ریخت و اسب راه خیمه ها رو گم کرد و اشتباه رفت سمت سپاه دشمن کوچه ای باز کردن و هرکی با هرچی که دستش بود حضرت را زد و آقا علی اکبر را ارباٌ اربا کردند سعید هم ارباٌاربا شد عراقی ها با هرچی که دستشون اومد سعید رو زدن پدر سعید کربلایی ندید که پسرش چطوری تیکه تیکه شد فقط شنید از وقتی که این پدر نحوه شهادت پسرش رو شنیده تا الان در بستر بیماری افتاده ولی آهای بچه ها دلها بسوزه برای ارباب غریب و بیکسمون که جلوی چشمش پسرش رو تیکه تیکه کردن ای وای حسین!!

نظرات  (۱)

باسلام

      بنده حقیر ازبازماندهگان عاشورای والفجر مقدماتی هستم .گردان حنظله به قرماندهی

      شهید گرانقدر یاری نسب ازگروهان آزاده سرافراز سردار حاج اصغر امینی .خیلی دوست

     دارم ایشان را زیارت کنم ولی آدرسی از ایشان ندارم درضمن دلنوشته ها همه موبه مو

     دقیق هستند من بارها آنرا خواندم هربار اشکم برای مظلومیت وغربت بچه های آنشب

    درآمده. خداوند به حرمت خون این شهدا اجرتان بدهد.         والسلام 

پاسخ:
سلام
ان شاالله که توانسته باشیم ذره ای از جان فشانی های شما عزیزان جهادگر را بازگو کرده باشیم.
یا زهرا سلام ا... علیها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">