گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

اولین گروه جهادی بومی استان سیستان و بلوچستان

گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا سلام ا...علیها

سیستان و بلوچستان به منزله تنگه احد است
و ما پیمان داریم که بمانیم...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
عمارنامه
اوقات شرعی
خبرنامه جهادی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهادگران بلوچستان» ثبت شده است

جهادی درون...

شاید وقتی که به جهادی می آییم انگیزه و یا نیرویی درونی ما را به حضور فرا می خواند،احساس تکلیف و شوق حضور در عرصه جهادی و یا هر چیزی آن را می توان نامید.

روایتی خواندنی از جهادی درون در ادامه مطلب...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۴
عمار

شناسایی

تیم شناسایی گروه جهادی به منظور آماده سازی و هماهنگی های لازم در راستای برگزاری اردوی جهادی نوروز 1393 روز گذشته به منطقه بلوچستان اعزام شد.

این تیم متشکل از معاونت های بهداشت و درمان،آموزشی،پشتیبانی،عمرانی و فرهنگی است تا با جمع آوری اطلاعات لازم توسط این تیم از روستاهای مورد نظر، راهکارهای بهتر و قوی تری در راستای برگزاری جهادی نوروز 93 ارائه گردد.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۶
عمار

شهدای جهادگر

جهاد مراتبی دارد که بالاترین مرتبه آن طبق احادیث و روایات مبارزه با هوای نفس است.

شاید معرفی  و خواندن خاطرات شهدا که به این مرتبه از جهاد رسیده اند برای رفقای جهادی جالب و چه بسا مؤثر در عملکرد و فعالیت های جهادی آنها باشد.

برای دانلود خاطرات یکی از  این شهدای والا مقام به ادامه مطلب مراجعه فرمائید...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۵:۰۵
عمار

داستان از آنجا شروع شد که برای شناسایی اردوی بهار 90 راهی منطقه شدیم و این بار برای اولین بار راهی شهرستان هیر مند شدیم وشناختی به آن صورت از آنجا نداشتیم به خاطر همین با رابطمون داخل هیرمند هماهنگ شدیم و اون هم برادرش را با ما همراه کرد.

راهنما مارا به منطقه قرقری که منطقه شمال هیرمند بود  برد. یک پیکاپ سفید بود که ما عقب نشسته بودیم(راهنما،خودم،میثم) و جلو هم آقای محمدی راننده و سلمان بودند.

بچه های جهادی می دونند با پیکاپ مسافرت رفتن یعنی چی آسفالت شدیم.

خلاصه از چندتا روستا گذشتیم تا به ملا علی رسیدیم ساعت 7 عصر شد و چون بعد ظهر شروع کرده بودیم به تاریکی خوردیم به خاطر همین برای نماز توی روستا ماندیم.

جمعیت روستا با دیدن کت و شلوار راننده فکر کردند احتمالا افراد مهمی وارد روستا شده اند به خاطر همین دور ما جمع شدند.پیرمرد روستا یک اذان مشتی گفت و سلمان هم به عنوان امام جماعت ایستاد البته ما بیشتر حال کردیم چون نمازمون شکسته بود.

زمانی که می خواستیم بریم همون موقع خداحافظی گفت اگه بعد از این دفعه هم روستای ما نیامدید ولی همین که  حال و احوالی از ما پرسیدید برای ما کافیه.

خداییش آخر جمله بود یعنی تمام زلالی و پاکی یه مرد با صفای روستایی که خدا تو دلشون نفوذ دارد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۹
عمار

جلسه

داخل که شدیم،دیدیم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته.

.

.

گفتم«بچه بلند شو برو بیرون،الان اینجا جلسه اس»

.

.

یکی از رفقا سرش را به گوشم نزدیک کرد 

.

.

 بهم گفت:«این بچه،فرمانده گردان تخریبه»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۴:۰۷
عمار

خاطره جنوب لبنان

دکتر چمران هر یک ماه بچه های مدرسه اش را دور هم جمع می کرد

و

می رفتند زباله های شهررا جمع می کردند.

.

.

.

دکتر می گفت: «هم آشغال های شهر جمع می شود هم غرور بچه ها می ریزد»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۳:۵۶
عمار